به نامردی نامردان قسم خوردم که نامردی کنم در حق نامردان عالم
/
/
/
در اخرين لحظه ديدار به چشمانت نگاه كردم و گفتم بدان آسمان قلبم با تو يا بي تو بهاريست
/
/
/
شايد آن روز كه سهراب نوشت
: تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت بايد اينجور نوشت هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك و ياس زندگي اجبارست
/
/
/
خيال ميکردم عشق عروسکي است که ميتوان با آن بازي کرد ولي افسوس اکنون
که معني عشق را درک کرده ام فهميده ام که خود عروسکي هستم بازيچه دست سرنوشت
/
/
خيلي سخته که توي پايیز با غريبي آشنا شي، اما وقتي که بهار شد يه جورايي ازش جدا شی
/
/
گرچه سكوت بلندترين فرياد عالم است ولي گوشم ديگر طاقت فريادهاي تو را ندارد كمي با من حرف بزن
/
/
/
شك ها اسكي سواراني ماهرند كه
از زير چشم ها شروع به حركت مي كنندو از گونه ها با مهارت مي پرند و در كنار لب ها از خط پايان مي گذرند
/
/
/
خداوندا چرا دل آفريدي
؟ چرا اين دل را عاشق آفريدي ؟ اگر عاشق شدن جرم و گناه است چرا سيماي زيبا آفريدي ؟
-------------------------
نظر یادتون نره